داستان دنیا که شروع شد، زنجیر نداشت، خدا دنیای بی زنجیر آفرید. آدم بود که زنجیر را ساخت. شیطان
کمکش کرد.
دل، زنجیر شد. عشق، زنجیر شد. دنیا پر از زنجیر شد و آدمها همه دیوانه زنجیری.
خدا دنیای بی زنجیر می خواست، نام دنیای بی زنجیر اما بهشت است.
امتحان آدم همین جا بود. دستهای شیطان از زنجیر پر بود.
خدا گفت: زنجیره ات را پاره کن. شاید نام زنجیر تو عشق است.
یک نفر زنجیرهایش را پاره کرد، نامش را مجنون گذاشتند. مجنون اما نه دیوانه بود و نه زنجیری. این نام را
شیطان بر او گذاشت. شیطان آدم را در زنجیر می خواست.
لیلی مجنون را بی زنجیر می خواست، لیلی می دانست خدا چه می خواهد.
لیلی کمک کرد تا مجنون زنجیرش را پاره کند!
لیلی زنجیر نبود، لیلی نمی خواست زنجیر باشد.
لیلی ماند؛ زیرا لیلی نام دیگر آزادی ست.
:: بازدید از این مطلب : 3270
|
امتیاز مطلب : 339
|
تعداد امتیازدهندگان : 76
|
مجموع امتیاز : 76